شعر زلزله تبریز از قطران تبریزی
زلزله تبریز
بود محـال ترا داشتن امید محال *** به عالمی كه نباشد هگرز بر یك حال
از آن زمان كه جهان بود حال زینسان *** جهان بگردد لیكن مگر نگرددش احوال
دگر شوی تو ولیكن همان بود شب و روز *** دگر شوی تو ولیكن همان بود مه و سال
نبود شهر در آفاق خوشتر از تبریز *** به ایمنی و به مال و به نیكوی و جمال
در او به كام دل خویش هر كسی مسئول *** امیر و بنده و سالار و فاضل و مفصال
به نیم چندان كز دل كسی بر آرد قیل *** به نیم چندان كز لب تنی برآرد قال
خدا به مردم تبریز بر فكنده فنا *** فلك به مردم تبریز بر گماشت زوال
فراز گشت نشیب و نشیب گشت فراز *** رمال گشت جبال و جبال گشت رمال
دریده گشت زمین و خمیده گشت نبات *** دمنده گشت بحار و رونده گشت جبال
كسی كه رسته شداز مویه گشته بود چو موی *** كسی كه جسته شد ، از ناله گشته بود چو نال
یكی نبود كه گوید به دیگری كه مموی *** یكی نبود كه گوید به دیگری كه منال ….
قطران تبریزی